منتخب: هنده، زن یزید: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
− | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و | + | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' |
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
==گفتار متقی {{ارجاع|سخنرانی [[درباره حضرتزینب]] 75 (دقیقه 5 و 14)}}== | ==گفتار متقی {{ارجاع|سخنرانی [[درباره حضرتزینب]] 75 (دقیقه 5 و 14)}}== | ||
{{صوت منتخب|hendeh_}} | {{صوت منتخب|hendeh_}} | ||
− | خدای تبارک و تعالی هر کاری بخواهد بکند، | + | خدای تبارک و تعالی هر کاری بخواهد بکند، به قول ما عوامها پیشبینی میکند؛ ائمه طاهرین {{علیهم}} خودشان پیروز هستند؛ نه اینکه پیروز بشوند؛ چون خدا را اطاعت میکنند و تمام خلقت در اختیارشان است. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! این موضوع را ایشان گفت: هنده از بس زیبا بود، وجیهترینِ تمام دختران بود، پدرش دید توان ندارد از او نگهداری کند، او را آورد و در خانه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} گذاشت، تا کسی به او گزندی نزند. {{ارجاع|[[اربعین 81]] و [[اربعین 80]]}} چندین سال در خانه امیرالمؤمنین {{علیه}} بود، ولایت به او اثر کرد، چند ولیّ در آن خانه بوده، او هم متابعت امر ولیّ را کرد و آن جنبه مغناطیسی ولایت به هنده اثر کرد. {{ارجاع|[[درباره حضرتزینب]] 75}} |
− | وقتی یزید میخواست زن بگیرد، در تمام بلاد اعلام کرد که من یک دختر خیلی زیبا میخواهم. آخَر یزید امپراطور بوده، حکومت چندین سرزمین در دستش بوده. این همان سلطنتی است که هارون میگفت: ای ابر! ببار، هر کجا بباری مِلک من است! یزید هم دیکتاتوری بیدین، لامذهب و لامصبّ | + | وقتی یزید میخواست زن بگیرد، در تمام بلاد اعلام کرد که من یک دختر خیلی زیبا میخواهم. آخَر یزید امپراطور بوده، حکومت چندین سرزمین در دستش بوده. این همان سلطنتی است که هارون میگفت: ای ابر! ببار، هر کجا بباری مِلک من است! یزید هم دیکتاتوری بیدین، لامذهب و لامصبّ بوده است! تا اینکه به او گفتند: یک دختری که زیباترینِ تمام دختران عالم است، در خانه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} است. بالأخره به زور از او خواستگاری کرد، پدرش را در فشار گذاشت و او را به همسری گرفت. حالا در کاخ یزید رفته و مَلکه شده است. |
− | رفقا! اینکه به شما میگویم مکان شرط نیست، خودتان مکان هستید؛ هنده در کاخ یزید است؛ اما اتّصال به خانه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} و | + | رفقا! اینکه به شما میگویم مکان شرط نیست، خودتان مکان هستید؛ هنده در کاخ یزید است؛ اما اتّصال به خانه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} و زهرای عزیز {{علیها}} است. هوا و هوس این محبّت را از بین نبرده. اصلاً یزید و کاخش و این حرفها در خون و پوست هنده سرایت نکرده، زمان ندارد؛ حواسش در خانه زهرای عزیز {{علیها}} و امام حسین {{علیه}} است. عایشه در خانه پیامبر {{صلی}} است؛ اما حواسش در خانه معاویه است. عزیز من! توجّه کن ببین دلت کجاست؟! بیا به ولایت اتّصال شو! زَرق و بَرق دنیا گولت نزند، همه اینها فاسد میشود و گندیده است؛ تو نمیفهمی گندیده است! {{ارجاع|[[اربعین 78]] و [[اربعین 81]] و [[درباره حضرتزینب]] 75}} |
− | حالا یزید با این فتحی که | + | حالا یزید با این فتحی که کرده بود، روم و فرنگ را به کاخش دعوت کرده بود، آنها هم میخواستند کاخ را به اصطلاح چراغانی کنند، یک تشکیلاتی درست کردند، گویا دو سه روز طول کشید، تا مجلس آماده شود و مهمانها بیایند؛ {{ارجاع|[[اربعین 80]]}} به خاطر همین حضرت زینب {{علیها}} و اهلبیت را که وارد شام کردند، در باراندازی کنار کاخ یزید جا دادند. اینکه میگویند خرابه، توهین است! آیا بغل کاخ یزید که امپراطور بوده و این همه تسلّط داشته، خرابه است؟! نه بارانداز بوده؛ چونکه وقتی رقیّه بِنت الحسین {{علیها}} بهانه پدرش را گرفت و گریه کرد، یزید خبردار شد. {{ارجاع|[[عصاره عاشورا]] 82 و [[اربعین 81]]}} وقتی آنها را در بارانداز جا دادند. عدّهای را گذاشته بود که رقّاصی میکردند، ساز و نَقّاره میزدند، مردم هم فوج فوج میآمدند که اینها را ببینند و تماشا کنند! دست بچّههایشان را گرفته بودند و با انگشت، بچّههای امام حسین {{علیه}} را نشان آنها میدادند؛ همهمهای در شام ایجاد شده بود. {{ارجاع|[[درباره حضرتزینب]] 75}} |
− | حرف من سرِ | + | حرف من سرِ این است که ببین مغناطیسی ولایت چه کار کرده؟ عزیز من! اگر از یک چیز جزئی گذشتی، کاری نکردهای! حالا هنده مَلکه شده! صدها زن افتخار میکنند که پیش مَلکه بیایند و او را ببینند. هنده گفت: من میخواهم اُسرا را ببینم و یک تماشایی بکنم. آمدند آب پاشیدند، صندلی گذاشتند، خیلی تشریفات بهجا آوردند. هنده آمده روی تختی نشسته؛ گفت: به بزرگ قافله بگویید بیاید. گفتند: بزرگ قافله زینب است. وقتی حضرت زینب {{علیها}} آمد، هنده گفت: شما چه اُسرایی هستید؟ گفت: اُسرای آل محمّد. تا گفت اُسرای آل محمّد، هنده قدری تکان خورد! چون یزید گفته بود که اینها خارجیاند! هنده گفت: محل سکونت شما کجاست؟ زینب {{علیها}} گفت: مدینه. گفت: کجای مدینه؟ گفت: کوچه بنیهاشم. ببین در کاخ سلطنتی است، حواسش کجاست؟ اتّصال به ولایت است. هنده گفت: خانم! من یک دوستی دارم، او را میشناسی؟ من چند وقت کنیز زینب و کنیز زهرا بودم، خیلی میخواهم زینب را ببینم؛ آیا او را میشناسی؟ یک وقت حضرتزینب {{علیها}} صدا زد: هنده! حقّ داری مرا نشناسی، من زینبم! بدان که حسینم را کُشتند! |
− | + | حضرت زینب {{علیها}} و هنده دارند با هم نجوا میکنند. ببین هنده چه میگوید؟! دنبال خواستش میگردد، خواستش حسین {{علیه}} است. تا حضرت زینب {{علیها}} این حرف را زد، هنده از تخت، خودش را پایین انداخت، به زمین زد و در خاکها میغلطید. گریبان چاک داد، موهایش را کَند و مرتب حسین! حسین! میگفت! تمام زنان اعیان و اشراف آمدند، بازوهایش را گرفتند و به یک فشاری او را به دارالإماره آوردند. در کاخ یزید مرتّب داد و فریاد میکشید: یزید! تو حسین را کُشتی! حالا به او میگویی خارجی! چرا دروغ گفتی؟! مگر این زینب، خواهر حسین نیست؟! یک آشوبی در کاخ به وجود آورد، یزید بیچاره شد. {{توضیح|ببین آن روزی که خدا او را در خانه آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} و بعد در کاخ یزید گذاشته، پیشبینی کرده، تا کمکِ زینب {{علیها}} باشد. آخَر اگر شما جایی قرار گرفتید که همه دشمن هستند، یک دوست پیدا کنید، خوشحال میشوید. هنده، حضرتزینب {{علیها}} را خوشحال کرد، مگر ثوابِ هنده شوخی است؟!}} {{ارجاع|[[درباره حضرتزینب]] 75 و [[اربعین 78]] و [[اربعین 83]]}} | |
− | حالا در روز اربعین که | + | حالا در روز اربعین که حضرت زینب {{علیها}} به کربلا برگشت، چه کار کرد؟ همینطور بو کرد و قبر برادرش حسین {{علیه}} را پیدا کرد. روی قبر افتاد و صدا زد: برادر! همهجا امرت را اطاعت کردم، کوفه و مجلس یزید خطبه خواندم. حسینجان! از کوفه تا شام هیچکس به غیر از هنده، از ما حمایت نکرد. همه جا به خصوص در مجلس یزید و در آن بارانداز به ما خیلی خدمت کرد. {{ارجاع|[[اربعین 78]] و [[اربعین 80]]}} |
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] |
نسخهٔ ۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۶
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی [۱]
خدای تبارک و تعالی هر کاری بخواهد بکند، به قول ما عوامها پیشبینی میکند؛ ائمه طاهرین (علیهمالسلام) خودشان پیروز هستند؛ نه اینکه پیروز بشوند؛ چون خدا را اطاعت میکنند و تمام خلقت در اختیارشان است. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! این موضوع را ایشان گفت: هنده از بس زیبا بود، وجیهترینِ تمام دختران بود، پدرش دید توان ندارد از او نگهداری کند، او را آورد و در خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) گذاشت، تا کسی به او گزندی نزند. [۲] چندین سال در خانه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود، ولایت به او اثر کرد، چند ولیّ در آن خانه بوده، او هم متابعت امر ولیّ را کرد و آن جنبه مغناطیسی ولایت به هنده اثر کرد. [۳]
وقتی یزید میخواست زن بگیرد، در تمام بلاد اعلام کرد که من یک دختر خیلی زیبا میخواهم. آخَر یزید امپراطور بوده، حکومت چندین سرزمین در دستش بوده. این همان سلطنتی است که هارون میگفت: ای ابر! ببار، هر کجا بباری مِلک من است! یزید هم دیکتاتوری بیدین، لامذهب و لامصبّ بوده است! تا اینکه به او گفتند: یک دختری که زیباترینِ تمام دختران عالم است، در خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. بالأخره به زور از او خواستگاری کرد، پدرش را در فشار گذاشت و او را به همسری گرفت. حالا در کاخ یزید رفته و مَلکه شده است.
رفقا! اینکه به شما میگویم مکان شرط نیست، خودتان مکان هستید؛ هنده در کاخ یزید است؛ اما اتّصال به خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) است. هوا و هوس این محبّت را از بین نبرده. اصلاً یزید و کاخش و این حرفها در خون و پوست هنده سرایت نکرده، زمان ندارد؛ حواسش در خانه زهرای عزیز (علیهاالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) است. عایشه در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ اما حواسش در خانه معاویه است. عزیز من! توجّه کن ببین دلت کجاست؟! بیا به ولایت اتّصال شو! زَرق و بَرق دنیا گولت نزند، همه اینها فاسد میشود و گندیده است؛ تو نمیفهمی گندیده است! [۴]
حالا یزید با این فتحی که کرده بود، روم و فرنگ را به کاخش دعوت کرده بود، آنها هم میخواستند کاخ را به اصطلاح چراغانی کنند، یک تشکیلاتی درست کردند، گویا دو سه روز طول کشید، تا مجلس آماده شود و مهمانها بیایند؛ [۵] به خاطر همین حضرت زینب (علیهاالسلام) و اهلبیت را که وارد شام کردند، در باراندازی کنار کاخ یزید جا دادند. اینکه میگویند خرابه، توهین است! آیا بغل کاخ یزید که امپراطور بوده و این همه تسلّط داشته، خرابه است؟! نه بارانداز بوده؛ چونکه وقتی رقیّه بِنت الحسین (علیهاالسلام) بهانه پدرش را گرفت و گریه کرد، یزید خبردار شد. [۶] وقتی آنها را در بارانداز جا دادند. عدّهای را گذاشته بود که رقّاصی میکردند، ساز و نَقّاره میزدند، مردم هم فوج فوج میآمدند که اینها را ببینند و تماشا کنند! دست بچّههایشان را گرفته بودند و با انگشت، بچّههای امام حسین (علیهالسلام) را نشان آنها میدادند؛ همهمهای در شام ایجاد شده بود. [۳]
حرف من سرِ این است که ببین مغناطیسی ولایت چه کار کرده؟ عزیز من! اگر از یک چیز جزئی گذشتی، کاری نکردهای! حالا هنده مَلکه شده! صدها زن افتخار میکنند که پیش مَلکه بیایند و او را ببینند. هنده گفت: من میخواهم اُسرا را ببینم و یک تماشایی بکنم. آمدند آب پاشیدند، صندلی گذاشتند، خیلی تشریفات بهجا آوردند. هنده آمده روی تختی نشسته؛ گفت: به بزرگ قافله بگویید بیاید. گفتند: بزرگ قافله زینب است. وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) آمد، هنده گفت: شما چه اُسرایی هستید؟ گفت: اُسرای آل محمّد. تا گفت اُسرای آل محمّد، هنده قدری تکان خورد! چون یزید گفته بود که اینها خارجیاند! هنده گفت: محل سکونت شما کجاست؟ زینب (علیهاالسلام) گفت: مدینه. گفت: کجای مدینه؟ گفت: کوچه بنیهاشم. ببین در کاخ سلطنتی است، حواسش کجاست؟ اتّصال به ولایت است. هنده گفت: خانم! من یک دوستی دارم، او را میشناسی؟ من چند وقت کنیز زینب و کنیز زهرا بودم، خیلی میخواهم زینب را ببینم؛ آیا او را میشناسی؟ یک وقت حضرتزینب (علیهاالسلام) صدا زد: هنده! حقّ داری مرا نشناسی، من زینبم! بدان که حسینم را کُشتند!
حضرت زینب (علیهاالسلام) و هنده دارند با هم نجوا میکنند. ببین هنده چه میگوید؟! دنبال خواستش میگردد، خواستش حسین (علیهالسلام) است. تا حضرت زینب (علیهاالسلام) این حرف را زد، هنده از تخت، خودش را پایین انداخت، به زمین زد و در خاکها میغلطید. گریبان چاک داد، موهایش را کَند و مرتب حسین! حسین! میگفت! تمام زنان اعیان و اشراف آمدند، بازوهایش را گرفتند و به یک فشاری او را به دارالإماره آوردند. در کاخ یزید مرتّب داد و فریاد میکشید: یزید! تو حسین را کُشتی! حالا به او میگویی خارجی! چرا دروغ گفتی؟! مگر این زینب، خواهر حسین نیست؟! یک آشوبی در کاخ به وجود آورد، یزید بیچاره شد. (ببین آن روزی که خدا او را در خانه آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و بعد در کاخ یزید گذاشته، پیشبینی کرده، تا کمکِ زینب (علیهاالسلام) باشد. آخَر اگر شما جایی قرار گرفتید که همه دشمن هستند، یک دوست پیدا کنید، خوشحال میشوید. هنده، حضرتزینب (علیهاالسلام) را خوشحال کرد، مگر ثوابِ هنده شوخی است؟!) [۷]
حالا در روز اربعین که حضرت زینب (علیهاالسلام) به کربلا برگشت، چه کار کرد؟ همینطور بو کرد و قبر برادرش حسین (علیهالسلام) را پیدا کرد. روی قبر افتاد و صدا زد: برادر! همهجا امرت را اطاعت کردم، کوفه و مجلس یزید خطبه خواندم. حسینجان! از کوفه تا شام هیچکس به غیر از هنده، از ما حمایت نکرد. همه جا به خصوص در مجلس یزید و در آن بارانداز به ما خیلی خدمت کرد. [۸]
- ↑ سخنرانی درباره حضرتزینب 75 (دقیقه 5 و 14)
- ↑ اربعین 81 و اربعین 80
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ درباره حضرتزینب 75
- ↑ اربعین 78 و اربعین 81 و درباره حضرتزینب 75
- ↑ اربعین 80
- ↑ عصاره عاشورا 82 و اربعین 81
- ↑ درباره حضرتزینب 75 و اربعین 78 و اربعین 83
- ↑ اربعین 78 و اربعین 80